eng
competition

Text Practice Mode

مرغی در یک نمایشگاه تجهیزات تلویزیونی-مخابراتی!

created Sep 10th 2014, 15:17 by


1


Rating

2 words
1 completed
00:00
مرغی در یک نمایشگاه تجهیزات تلویزیونی-مخابراتی
 
یک مرغ بود که مدت‌ها آرزو داشت به نمایشگاه تجهیزات تلویزیونی-مخابراتی برود. چون کشته‌مرده‌ی تکنولوژی بود و عشق دیوانه‌واری به وسایل مخابراتی داشت. همیشه به خودش می‌گفت: «‌کافی‌ست روی آن‌ها نوک بزنی، آن‌وقت است که دنیا را می‌آوری توی مرغ‌دانی‌ات.» مرغ‌های دیگر مسخره‌اش می‌کردند و قاه‌قاه به‌اش می‌خندیدند ولی وقتی از یک رادیوی جیبی شنید که به‌زودی نمایشگاه وسایل مخابراتیِ امسال بازگشایی می‌شود، عزمش را برای رفتن جزم کرد، بال‌بال‌زنان پرید روی پرچین حیاط مرغ‌دانی و به راه زد.
 
با یکی از خط‌های متروی تندرو یک‌سره رفت به منطقه‌ی برگزاری نمایشگاه. آن‌جا هم راه‌افتاد دنبال سیل آدم‌ها و خودش را رساند به محل اصلی برگزاری نمایشگاه. خودش را توی سایه‌ی یک گروه از بچه‌مدرسه‌ای‌ها قایم کرد تا کسی متوجه حضورش نشود. چه چیزها که ندید آن‌جا! اخبار ماهواره‌ها را هم‌زمان می‌شد از رادیوها، تلویزیون‌های بزرگ، دستگاه‌های پخش ویدئو و بلندگوها شنید. موسیقی‌دانان یا نوازندگان میکروفن‌به‌دست همه‌جا پخش‌وپلا بودند و هر سازی که می‌زدند و هر ترانه‌ای که می‌خواندند، در همان لحظه از مانیتورها پخش می‌شد، صفحه‌هایی که ابعاد ‌بعضی‌شان به بزرگی مرغ‌دانی بود. مرغ چنان تحت‌تاثیر قرار گرفت که راه‌ افتاد توی سالن‌ها، پله‌ها را بالاوپایین رفت و خلاصه همه‌جا را وارسی کرد ولی یک‌هو رسید به جایی که هیچ وسیله‌ی خدمات مخابراتی نبود.
ناگهان شستش خبردار شد که حتما آن بخش مخصوص ارائه‌ی خدمات دیگری است. ابتدا لحظه‌ای مردد شد و سعی کرد راهِ آمده را برگردد ولی بعد دید که نمی‌تواند چنین کاری بکند چون راه برگشتی وجود ندارد. این بود که دوید کنج یکی از فرورفتگی‌های داخل سالن که چندتا میز هم گذاشته بودند توی آن. قایم شد زیر یکی از همان میزها و از آن‌جا که مدتی علاف بود، یک تخم هم گذاشت.
 
ولی چند لحظه بعد شلوغ شد و پای میزها یک بحث داغ تلویزیونی درگرفت. مردها و زن‌های مختلفی کنار هم نشسته بودند و با آب‌وتاب در این مورد حرف می‌زدند که دورنمای رادیو و تلویزیون چگونه است، آیا اصلا رسانه‌ها آینده‌ای دارند، اگر دارند، چه‌جور آینده‌ای خواهد بود. وقتی مجری داشت سرفصل‌های مطالب حاضران را اعلام می‌کرد و گرم حرف‌زدن بود، در یک حرکت اتفاقی تخم‌مرغ را برداشت و گفت: «تماشا کنید، این‌جا یک مرغ تخم گذاشته!» موضوع چنان غافل‌گیرکننده بود که مردم بگویی‌نگویی باورش نمی‌کردند. ولی مرغ پیش خود فکر کرد و به خودش نهیب زد: «هی! کو تا همچین موقعیتی گیرت بیاید؟» این بود که با تبختر جست زد روی میز تا خودی نشان بدهد.
 
همهمه‌ی عجیبی بلند شد. در یک چشم‌ برهم‌زدن سروکله‌ی عکاس‌ها پیدا شد و از بس‌که مردم ازدحام کرده بودند تا مرغ را ببینند، بحث داغ تلویزیونی نیمه‌کاره ماند. آن روز تمام شرکت‌کنندگان نمایشگاه، دیگر از تلویزیون‌های صفحه‌تخت جدید یا تلفن‌های همراهی که می‌شود باهاشان فیلم گرفت و دانلود کرد، هیچ حرفی به میان نمی‌آوردند، بلکه تمام حرف‌شان این بود که مرغی آمده و توی نمایشگاه تخم گذاشته است.
 
صبح روز بعد وقتی مرغِ نمایشگاه‌ رفته، تصویر خودش و تخمی را که گذاشته بود توی روزنامه‌ها دید، به مرغ‌های دیگر مرغ‌دانی گفت: «هی، تماشاکنید! حالا که دنیا به مرغ‌دانی ما نمی‌آید، مرغ‌دانی خودمان را می‌بریم به تمام دنیا.»
 
بعد کار همیشگی‌اش شد این: می‌پرید روی دستگاه مخابراتی‌ای که بعد از آن ماجرا به‌اش هدیه داده بودند، به آن نوک می‌زد و موسیقی «راک‌اندرول» می‌نواخت، طوری که از «دوبس‌دوبس»ِ آن، در و دیوار مرغ‌دانی به لرزه درمی‌آمد و تمام مرغ‌ها با خوشحالی قُدقُدایِ موزون سرمی‌دادند و قوقولی‌کنان ورجه‌وورجه می‌کردند.

saving score / loading statistics ...